نوشته شده توسط : nahal

تصاویر ‌تلاش برای کمک به مادر!

 

 

 

 

 

 

همیشه تصاویری از عشق مادر به فرزندش دیده بودیم... ولی این بار تصاویر متفاوتی از عشق فرزند به مادرش را می‌بینیم...

 

 


 
84666_238.jpg

84667_322.jpg

84668_282.jpg

84669_103.jpg

84670_263.jpg

84671_317.jpg

84672_528.jpg

84673_392.jpg
 
 
 


:: بازدید از این مطلب : 1025
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
من که از خواندن این غزل عارفانه مولانا کلی کیف کردم و سرحال شدم .شما هم بخوانید .چند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را مولانا گفته است . . . خوش باشید . . .








مولانا جلال الدین رومی بلخی



















نه سلامم نه علیکم

نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم
...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی

 

 

 

 

a13k182.gif



:: بازدید از این مطلب : 953
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 


47f88d45be260b0d580c7fb2d36ccc2e.jpg

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.


:: بازدید از این مطلب : 992
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

عکسهای جالب و دیدنی


 

 
 
 
 
 
 
 
 


:: بازدید از این مطلب : 828
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 


6300-Man-And-Woman-Reading-The-Local-Newspaper-Together-Clipart-Picture.jpg
 
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند كه یهو زنش با ماهی تابه می كوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این كارو كردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...


6302-Angry-Wife-Preparing-To-Hit-Her-Lazy-Husband-With-A-Cooking-Pan-Clipart-Picture.jpg
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .


.




نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند 


.



سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می كرده كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می كوبه تو سرش !
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟ 


6302-Angry-Wife-Preparing-To-Hit-Her-Lazy-Husband-With-A-Cooking-Pan-Clipart-Picture.jpg



زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! 



.

.
نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند


:: بازدید از این مطلب : 760
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

زعفران از نابینایی پیشگیری می کند

Photo3.jpg
دانشمندان استرالیایی ادعا کردند زعفران که در بسیاری از غذاهای مدیترانه ای استفاده می شود از نابینا شدن در سنین بالا پیشگیری می کند.در یکی از این مطالعات دانشمندان به افراد داوطلب کپسولهایی هایی حاوی این ادویه دادند و بعد از یک ماه بهبود چشمگیری در بینایی آنها پیدا شد.دانشمندان استرالیایی و ایتالیایی ادعا کردند این گیاه خوشبو می تواند به عنوان روشی جدید برای پیشگیری از نابینایی در افراد سالمند به کار رود. مصرف این ماده هم چنین می تواند به عنوان یک عینک آفتابی طبیعی عمل کند که چشمها را از آسیبهای نور آفتاب حفظ می کند.پروفسور سیلویا بیستی از دانشگاه سیدنی در این باره گفت:" بینایی بیماران بعد از مصرف کپسولهای زعفران پیشرفت چشمگیری کرد به طوری که بعد از مدتی تعدادی از آنها توانستند در تستهای بینایی یک یا دو شماره کوچکتر از آزمایشات قبلی خود را بخوانند و همچنین تعدادی از این بیماران دوباره توانستند بعد از مدتها خواندن کتاب و روزنامه را از سر بگیرند."در این مطالعه دانشمندان به تعدادی از داوطلبان به مدت سه ماه کپسولهای زعفران دادند و بعد از این مدت بیماران بهبودی زیادی در بینایی خود احساس کردند.هم چنین از زعفران به عنوان یک داروی سنتی برای درمان تومورهای سرطانی و افسردگی استفاده نیز استفاده می شده است.پروفسور بیستی گفت:" ترکیبات شیمیایی زعفران بسیار پیچیده است و تاکنون هیچ کس اثرات مفید آن را روی بینایی کشف نکرده بود. دانشمندان معتقدند زعفران می تواند روی ژنهایی اثر بگذارد که سلولهای حاوی اسیدهای چرب را تحریک کرده و بینایی را بهتر می کند."این گیاه دارای خصوصیاتی است که به جریان اکسیژن در بدن کمک کرده و از مرگ سلولها پیشگیری می کند. تحقیقات اولیه روی حیوانات نشان داده بود که رژیم غذایی حاوی زعفران چشمها را از آسیب ناشی از نور آفتاب حفظ می کند. هم اکنون تحقیقات بیشتر برای کشف دیگر خواص مفید زعفران ادامه دارد.

:: بازدید از این مطلب : 952
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 .:. بنز ساخته شده از طلای سفید .:.

 

متعلق به خانواده آل نهیان


lc3n4s27lq4a3ks2dv.jpg

flream0p6wtm0g8tif70.jpg

qmyvprx60x05y4gv5hak.jpg

 


:: بازدید از این مطلب : 956
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

زن‌ ها از مردها چه‌ می‌ خواهند؟واقعا كه چه موجوداتی هستند این زن ها !!!!

لیست‌اصلی‌:
 

۱- خوش‌قیافه‌باشه ... ۲- جذاب‌باشه ... ۳- موقعیت‌شغلی‌خوبی داشته باشه ... ۴- شنونده ی‌خوبی‌باشه ... ۵- شوخ‌و بذله‌گو باشه ... ۶- قامت‌برازنده‌ای داشته‌باشه ... ۷- خوش ‌لباس‌باشه ... ۸- قدرشناس‌باشه ... ۹- توی ذهنش‌اندیشه‌های‌شگفت‌آور داشته‌باشه ... ۱۰- عاشق‌خوبی‌باشه و اهل‌خیالپردازی‌باشه ...


لیست‌بازنویسی‌شده‌در ۳۵ سالگی‌:


۱- قیافه ش‌ بد نباشه! (اولویت‌با كسانی‌كه‌دچار كچلی‌یا كم‌مویی‌نیستن!) ... ۲- در ماشین‌رو برای‌خانم‌باز كنه و صندلی‌رو برای‌خانم‌از پشت‌میز عقب‌بكشه! ... ۳- به‌قدر كافی‌برای‌خوردن‌یك‌شام‌گرون‌قیمت‌رستوران‌پول‌داشته‌باشه! ... ۴- بیش‌تر از اونچه‌حرف‌می‌زنه ، گوش‌كنه! ... ۵- به‌لطیفه‌های‌خانم‌بخنده! ... ۶- راحت‌بتونه ساكهای‌سنگین‌مواد خوراكی‌رو حمل‌كنه! ... ۷- حداقل‌یه‌كراوات‌داشته‌باشه! ... ۸- در قبال‌خوردن‌یه‌غذای‌خوب‌خونگی‌تشكر كنه! ... ۹- تاریخ‌تولد خانم و سالروز ازدواج‌رو به‌خاطر داشته‌باشه! ... ۱۰- حداقل‌یه‌بار در هفته‌حرفهای‌عاشقانه‌بزنه! ...


لیست‌بازنویسی‌شده‌در ۴۵ سالگی‌:
 

۱- خیلی‌زشت‌نباشه! ... ۲- قبل‌از اومدن‌خانم ‌، با ماشین‌به‌راه‌نیفته! ... ۳- یه‌كار ثابت‌داشته‌باشه و بتونه حداقل‌یه‌بار در سال‌خرج‌شام‌رستوران‌رو بپردازه! ... ۴- وقتی‌خانم‌حرف‌می‌زنه‌بتونه سرش‌رو تكون‌بده! ... ۵- لطیفه‌های‌كهنه‌و قدیمی‌ رو به‌خاطر داشته‌باشه! ... ۶- به‌قدر كافی‌توانایی‌داشته‌باشه تا بتونه توی جابه‌جا كردن‌مبلمان‌كمك‌كنه! ... ۷- پیراهنی‌بپوشه كه‌برآمدگی‌شكمش‌رو بپوشونه! ... ۸- شیشه‌آبلیمویی‌رو كه‌نوار اطمینان‌درش‌باز شده ‌، تشخیص‌بده و اون رو نخره! ... ۹- به‌خاطر داشته‌باشه كه‌در‌محافظ‌توالت‌فرنگی‌رو قبل‌از خروج‌سر جاش‌بذاره! ... ۱۰- آخر هر هفته‌صورتش‌رو اصلاح‌كنه! ...


... در ۵۵ سالگی


۱- موهای‌گوش‌و بینی‌ش‌رو كوتاه‌كنه! ... ۲- توی اماكن‌عمومی‌خرخر نكنه! ... ۳- خیلی‌زیاد پول‌قرض‌نگیره! ... ۴- وقتی‌خانم‌ابراز محبت‌می‌كنه‌، خوابش نبره! ... ۵- لطیفه‌های‌تكراری‌رو هفته‌ای‌چند بار نگه! ... ۶- ظاهرش‌به‌قدر كافی‌مناسب‌باشد كه‌گاهی‌آخر هفته‌ها بشه باهاش به‌پیك‌نیك‌رفت‌و البته حال و حوصله ی بیرون رفتن رو داشته باشه! ... ۷- كمتر جوراب‌لنگه‌به‌لنگه‌بپوشه! ... ۸- در قبال خوردن‌یه‌شام‌حاضری‌تشكر كنه! ... ۹- آدرس و شماره تلفن منزلش رو به‌خاطر داشته‌باشه! ... ۱۰- چند هفته‌یه‌بار توی تعطیلات‌آخر هفته‌صورتش رو اصلاح‌كنه! ...


... در ۶۵ سالگی


۱- از بچه‌های‌كوچیك‌نترسه! ... ۲- به‌خاطر داشته‌باشه كه حمام‌خونه‌كجاست‌! ... ۳- برای‌منظم‌و با قاعده‌بودنش ، نیاز به‌خرج‌كردن‌پول‌زیادی‌نباشه! ... ۴- فقط‌ موقع خواب‌آروم‌خرخر كنه! ... ۵- به‌خاطر داشته‌باشه كه‌چرا می‌خنده! ... ۶- اونقدر توانایی‌داشته‌باشه كه‌بدون‌كمك‌بتونه بایسته! ... ۷- معمولا" بتونه بعضی‌از لباسهاش‌رو بدون‌كمك‌دیگرون‌بپوشه! ... ۸- غذاهای‌سبك‌رو دوست‌داشته‌باشه! ... ۹- به‌یاد بیاره كه‌دندونهای‌مصنوعی‌ش‌رو كجا گذاشته‌! ... ۱۰- به‌خاطر داشته‌باشه كه‌كی آخر هفته س! ...


... در ۷۵ سالگی


۱- نفس‌بكشه! ... ۲- كنترل ...‌... خودش‌ رو از دست‌نداده‌باشه! ... ۳- همین



:: بازدید از این مطلب : 861
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

تست خودشناسی کله پاچه! ( طنز )

 

 

آب گوشت ساده:آدم خسیسی هستی... خب یه هزار تومن بیشتر بده با مغزشو بخور!

آب گوشت با مغز:معلومه که آدم با سلیقه ای هستی... جون منم آب گوشت با مغز رو خیلی دوست دارم.

چشم: آدمی هستی منطقی، با دوستان خیلی زیاد... الکی گفتم بابا خب چشم دوست داری اینکه تفسیر نداره!

مغز: مغز خالی؟ بابا بی خیال... مطمئنی؟ خیلی چربه ها... واسه سلامتی خودت می گم. چی؟ به من ربطی نداره؟ اصلاً حالا که اینجوریه تفسیر نمی کنم.

پاچه:اینکه دیگه نیازی به گفتن من نداره... آدم پاچه خواری هستی!

زبون:آدم سحرخیزی هستی... چون زبون همیشه زود تموم میشه!

بناگوش:خوب بناگوش رو همه دوست دارن... انتظار تفسیر هم داری؟

گوشت صورت:آدم بلانسبت خنگی هستی... آخه عزیز من گوشت صورت همون بناگوشه!

سنگک خالی:یا دانشجوی خوابگاهی هستی، یا سرباز! چون انگار غذای درست حسابی گیرت نمیاد...!

همه موارد فوق:آدم خیلی پولداری هستی... کوفتت شه!

هیچکدام: آدم خیلی علاف و بیکاری هستی که می ری طباخی فقط در و دیوار رو نگاه می کنی!
 


:: بازدید از این مطلب : 1196
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
آزادی
 
فریدون مشیری
 
 
پشه ای در استکان آمد فرود
 
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
 
کودکی_از شیطنت_بازی کنان
 
بست با دستش دهان استکان
 
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
 
جست تا از دام کودک وارهد
 
خشک لب می گشت،حیران،راه جو
 
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
 
روزنی می جست در دیوار و در
 
تا به آزادگی رسد بار دگر
 
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
 
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
 
آنقدر کوبید بر دیوار سر
 
تا فروافتاد خونین بال و پر
 
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
 
لیک آزادی گرامی تر، عزیز


:: بازدید از این مطلب : 1010
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()